من بچهای بودم که زیاد شیطونی میکردم. رویاپردازی زیاد میکردم و دوست داشتم یه چیزایی را کشف یا خلق کنم. اولین کتابهای غیر درسی که خوندم کتابهای ژول ورن بود که در پیدا کردن روحیه ماجراجویی در من تاثیر خیلی خوب داشت. همین طور داستانهای تنتن را خیلی دوست داشتم، باهاش حال میکردم و هر از گاهی دوباره میبینم یا میخونم.
>> شروع کوهنوردی، سفر و ماجراجویی
از دوران بچگی به لطف پدربزرگم با کوهنوردی آشنا شدم. هر جمعه کوه میرفت و من را هم با خودش میبرد. کوهنوردی تاثیر خیلی خوبی برای پیدا کردن یه سری روحیات و رفتارهایی مانند ماجراجویی کردن و کشف کردن، افزایش صبر، تحمل، اعتماد به نفس و … در من داشت.
در دوران دانشگاه فعالیتهای گروهی و اجتماعیم را شروع کردم. عضو گروه کوهنوردی شدم که باعث شد تعدادی از کوهها و طبیعت ایران را برم. بعد عضو گروهی شدم که سفرهای شهرگردی در ایران میرفتیم. این سفر رفتنها تاثیرات خیلی خوبی روی من داشت و باعث شد چیزای زیادی یاد بگیرم. سفر و ماجراجویی نقش خیلی مهمی در زندگی من داشت و هنوزم داره. بعدا در موردش بیشتر میگم و شاید در آینده یه دوره آموزشی هم درست کنم.
>> خروج از شغلم
دانشگام که تموم شد چند سالی در رشته خودم عمران مشغول به کار بودم. یه روز دیدم دوست ندارم کار کارمندی کنم، علاقمندم اون سبکی که دوست دارم رو زندگی کنم. اون موقع در شرکتی که کار میکردم مدیر واحدی شده بودم. رفتم به مدیرم گفتم که میخوام استعفا بدم. گفت چیکار میخوای کنی؟ گفتم میخوام سفر برم. گفت خیلی خل هستی، منم گفتم آره و بدین شکل از کارم استعفا دادم :).
مدتی به سفر کردن در ایران و انجام یک سری فعالیتهای اجتماعی مثل ایجاد کتابخانه در روستاها و فعالیت در گروهی با هدف بهبود کیفیت آموزش برای کودکان مناطق محروم پرداختم. بعد به این نتیجه رسیدم اگر بخوام اون سبکی که میخوام زندگی کنم یعنی آزاد باشم و بتونم سفر و ماجراجویی برم، باید کسب و کار خودم را داشته باشم. به همین دلیل تصمیم گرفتم که استارتاپ خودم را راه بیندازم.
اولین استارتاپم در حوزه صنایع دستی بود که بعد تصمیم گرفتم به پلتفرمی تبدیل کنم که کشاورزان و کسانی که محصولاتی در روستاها درست میکردن را مستقیم به مصرف کننده وصل کنه. به دلایل مختلف این استارتاپ موفق نشد. یک استارتاپ دیگری هم با تعدادی از دوستانم راه انداختیم و تورهای دانشجویی برگزار میکردیم. اون استارتاپ هم کارش نگرفت.
>> بیانگیزگی و ناامیدی
سی سالم بود که بیانگیزه و ناامید شده بودم. احساس کردم که گم شدم و انرژیم خیلی پایین اومده بود. درگیر این بودم که با زندگی خودم چه کنم؟ اصلا من چی میخوام؟ چیکار باید کنم؟ و یه سری سوالات دیگه.
دوست داشتم کارهای بزرگی انجام بدهم اما نمیدونستم چه کارهایی باید کنم یا چطوری باید انجام بدم. سردرگم بودم. قبل از سی سالگی چند کار کرده بودم که شکست خورده بودم. کارهای مختلفی را کرده بودم و در جاهای مختلفی هم کار کرده بودم، اما با هیچ کدام از اونها نتونسته بودم ارتباط برقرار کنم و در مورد اون شغلها هیجان زده نبودم.
ناراحت بودم که نمیدونستم چی میخوام. واقعا شرایط بدی بود اما میدونستم که باید یه کاری کنم. من آدمی نبودم که بخوام تسلیم بشم و با غم و غصه زندگی کنم. باید کاری میکردم. باید دوباره حرکت میکردم و شوق، اشتیاق، امید و انگیزم را برمیگردوندم. خیلی فکر کردم.
>> انجام فعالیتهای گروهی مختلف
یه کار خوبی که در اون زمان انجام دادم با همراهی چند دوست یه گروه کتابخوانی تشکیل دادیم. در خونهی من به دور هم جمع میشدیم و کتاب میخوندیم. کتابهایی در حوزه توسعه فردی و روانشناسی خوندیم که خیلی به من کمک کرد. یه سری دورهمی و برنامههای دیگری با موضوعات مختلف را در خونهم برگزار کردم که اونها هم به بهتر شدن حالم کمک کرد. مثل برنامههایی با تم بازی که با دوستام جمع میشدیم و بازی میکردیم. یا مهمونیهایی با تم غذا برگزار و برای تعداد زیادی از دوستانم آشپزی میکردم. دورهمیهای دیگری با موضوعات سفر و ماجراجویی، تاریخ خوانی، شعر خوانی، فیلم دیدن، موسیقی و … در خونهام برگزار کردم که تجربه بسیار خوبی برای من بود و یادگیری زیادی برای من داشت.
>> تعریف چالشهای سخت
بعد تصمیم گرفتم یه سری چالشهایی را برای خودم تعریف کنم که انجام دادنشون برای من سخت باشه و من ترس داشته باشم. مثلا آواز خوندن برای من سخت بود و فکر میکردم هیچ وقت نمیتونم بخونم. به همین خاطر چالش سال اولم رفتن به کلاس آواز بود. چالش دیگرم رقص بود. من رقصیدن بلد نبودم 🙂 و خجالت میکشیدم به همین خاطر سمتش رفتم. یا یه زمانی در جمع صحبت کردن برام سخت بود، به همین خاطر کلاس بازیگری تئاتر رفتم چون باید در جمع بازی میکردم.
در کل هر چیزی را که من بدم میاومد یا از انجامش ترس و خجالت داشتم را به عنوان چالش انتخاب میکردم و سمتش میرفتم. یکی از کارهای خوبی که فکر میکنم تا الان در عمرم کردم به نظرم همین کار بود. انجام این چالشها و مواجه شدن باهاشون باعث تقویت یه سری روحیهها و مهارتهایی در درون من شد که به نظرم با شرکت در دورههای تئوری و بیهوده و یا دیدن ویدئوهای انگیزشی یا خوندن کتابهای موفقیت و … به دست نمییومد. هنوزم برای خودم چالش تعریف میکنم 🙂
خوب با انجام این کارها و رفتن به یه سری سفر ماجراجویانه روحیهام، شور و شوقم برگشت. دوباره انگیزه پیدا کرده بودم. به پروژهای دعوت شدم که هدفش افزایش مشارکت مردم در محلههای تهران بود. هدف پروژه این بود که کاری کنیم مشارکت مردم در انجام امور مختلف مربوط به محلهشون مثل فرهنگی، اجتماعی و … بیشتر بشه. هدف من این بود که کارهایی را انجام بدم که مردم یک محله شاد باشن.
همزمان از آنجایی که سفر و ماجراجویی را دوست داشتم، تصمیم گرفتم وارد حوزه گردشگری بشم و در دوره تورلیدری ثبتنام کردم. در این دوره با موضوعی به نام گردشگری غذا یا فود توریسم آشنا شدم. از اونجایی که من آشپزی کردن را دوست داشتم، زمانی در خونهام برنامههای مختلفی با موضوع غذا میذاشتم، تعداد زیادی از دوستام رو دعوت میکردم و براشون آشپزی میکردم، به همین خاطر موضوع گردشگری غذا برای من خیلی جذاب بود و تصمیم گرفتم در موردش تحقیق و مطالعه کنم.
در کنفرانسی که با موضوع گردشگری غذا در شهر بانکوک تایلند برگزار شد، شرکت کردم. دیدم در جهان چه کارهایی در این حوزه انجام شده و چه موضوع جذابیه و من چقدر باهاش حال میکنم. اینکه کشورها چطوری با غذاهای بومی- محلی و فرهنگ آشپزی شون دیگران را با فرهنگ، تاریخ، آداب و رسوم کشورشون آشنا میکنن برای من خیلی جالب بود. من هم دوست داشتم ایران را از طریق غذاهای بومی و محلیش و فرهنگ آشپزییش به جهان معرفی کنم.
>> تغییر دوباره
در پروژهای مشغول به کار بودم و همزمان کلاسهای تورلیدری را هم میرفتم که به فصل زمستون رسیدم. مود و انرژیم خیلی پایین اومده بود و احساس خستگی میکردم. احساس کردم این مسیری نیست که میخوام و دوباره باید مسیر زندگیم را تغییر بدم. روزها می گذشت که یهویی یاد حرف استاد اهل دلی افتادم که چند سال پیش باهاش کوهنوردی رفته بودم. در قسمتی از مسیر که باهم میرفتیم، از من پرسید هادی جان چه کار میکنی؟ گفتم استاد دارم فلان کار را میکنم. گفت آفرین، برای خودت چیکار میکنی؟ کمی فکر کردم و گفتم فلان کار را هم دارم میکنم. باز گفت آفرین، برای خودت چیکار میکنی؟ من دوباره فکر کردم و گفتم فلان کار را هم دارم میکنم. این حالت سه بار تکرار شد. اون موقع من توجهی نکردم، فکر میکردم اون کارهایی که دارم میکنم برای خودمه که در اصل نبود و اون استاد سعی داشت توجه من را به این مورد جلب کنه. یعنی به خودم توجه کنم. خوب این اتفاق چند سال بعدش برام افتاد و در زمستون اون سال این سوال یادم اومدم که چیکار برای خودم میکنم؟
دوباره خیلی فکر کردم. همین سوال باعث شد که من به این نتیجه برسم که باید به خودم بیشتر توجه کنم و مسیر زندگیم را دوباره تغییر بدم. در بالا گفتم که من از گردشگری غذا خوشم اومده بود. تصمیم گرفتم از کارم بیام بیرون و مدتی را سفر برم، با خودم خلوت کنم و خودم را بهتر بشناسم. این کار را کردم و مدتی را تنهایی سفر کردم که تجربه بسیار خوبی بود.
برنامهم این بود بعد از سفر اول به سفر بلند مدتی رو به دور ایران شروع کنم و در مورد غذای بوم – محلی ایران، فرهنگ آشپزی، آداب و رسوم حول غذا مطالعه کنم و بعد رویدادها، تجربهها و تورهایی با هدف آشنا شدن و تجربه کردن غذاهای بومی- محلی طراحی و برگزار کنم. همزمان با کمک چند نفر که در یک کارگاه آموزشی باهاشون آشنا شده بودم گروهی را تشکیل دادم که در مورد غذاهای تاریخی مطالعه میکردیم. شروع کارمون با غذاهایی بود که در دوران قاجار خورده میشد و الان دیگه وجود نداشت. چند رویداد تجربهی غذای قاجاری برگزار کردیم که تجربه متفاوت و خاصی بود.
تصمیم گرفتم به سمت سرآشپز شدن هم برم و به همین خاطر در دانشگاه رشته آشپزی ثبتنام کردم. برنامم این بود یک خونه قدیمی را اجاره کنم و تبدیل به یک استودیوی برگزاری رویداد و تجربه آشپزی کنم و آدمها را با غذاهای بومی- محلی ایران و همین طور دیگر کشورها آشنا کنم. در حال انجام مجموعه کارهایی بودم که متاسفانه ویروس کرونا اومد و همه چیز را تعطیل کرد.
>> باز هم تغییر
هیچ کاری نمیشد کرد. همه چی از حرکت افتاد. من باز انرژیم و انگیزم پایین اومده بود و ناراحت بودم. کرونا همه برنامهها و ایدههایی که میخواستم اجرا کنم را خراب کرده بود. باز مدتی گذشت دیدم من آدمی نیستم که فاز بیحالی، غم و غصه داشته باشه، باید یه کاری کنم و دوباره شروع کنم.
به خاطر پروژه گردشگری غذا برای خودم ویدیوهای آشپزی درست میکردم و در صفحه اینستاگرامم میذاشتم. با خودم گفتم خوب حالا که من دارم برای خودم تولید محتوا میکنم، بیام این کار را برای شرکتها هم انجام بدم. و به این شکل وارد دنیای تولید محتوا و ساخت ویدئو شدم. شروع کردم به دیدن دورههای آنلاین و یاد گرفتن اینکه چطوری ویدیو بسازم.
>> روایت داستان آدمها
در مسیر تولید محتوا با موضوع استوریتلینگ و داستانسرایی آشنا شدم که برام جذاب بود. پروژهای را بنام سفره استوریز کلید زدم و داستان آدمها و مسیری که در زندگی طی کردن را روایت میکنم. در مورد این پروژه در بخش “پروژههای من” در همین صفحه بیشتر توضیح دادم.
وقتی مسیری را که در زندگیم طی کردم تا به اینجا رسیدم را مرور میکنم، لذت میبرم. کارهایی را که انجام دادم و تصمیم گرفته بودم به جای اینکه در منطقه امنم بمونم و کارهای رومزه و روتینی را انجام بدم، بذارم کنار و به جای اون ها ریسک کنم، سفر کنم، تغییر کنم، حرکت کنم، استارتاپ راه بندازم، شکست بخورم و دوباره شروع کنم. همهی این مسیری که اومدم برام لذت بخش بود و البته در جاهایی سخت. دوباره مسیر جدیدی را برای خودم طراحی کردم و تصمیم گرفتم کار متفاوتی را در زندگیم کنم.
>> راهاندازی مدرسه دوباره
میدونم که هنوزم باید خیلی یاد بگیرم. چیزایی وجود داره که من نمیدونم که نمیدونم که باید پیداشون کنم. مسیری که در زندگیم طی کردم به من این حس و اعتماد به نفس را داد که میتونم اون سبک زندگی را که دوست دارم برای خودم ایجاد کنم. در زندگیم چند بار پیش اومده که دوباره از نو شروع کنم. به نظر من دنیا خیلی چیزا برای دیدن و کشف کردن داره و من دوست دارم در زندگیم این اتفاق بیفته. به همین خاطر تصمیم گرفتم پروژهای را کلید بزنم و به طراحی و تولید دورهها آنلاین آموزشی متفاوت و خاصی با تم سبک زندگی خلاق بپردازم. فعلا اسم این پروژه را مدرسه دوباره گذاشتم که در بخش “پروژههای من” در همین صفحه توضیحات بیشتری دادم. در آینده نزدیک اولین دورهای را که طراحی کردم به شما معرفی میکنم.
>> پیش به سوی ایجاد زندگی که دوست دارم
من عمیقا از مسیری که در حال طی کردن هستم و مسیری که قراره در آینده طی کنم و از فرآیند ایجاد زندگی رویایی خودم لذت میبرم و میخواهم اون را با شما هم به اشتراک بگذارم. سفری به سمت آغوش گرفتن خودم، دوست داشتن خودم، همسو شدن در جهت رسیدن به اهدافم و چیزهایی که در زندگیم میخوام و ایجاد عادتها و مهارتهایی در خودم که قراره من را برای رسیدن به اون اهداف و سبک زندگی که دوست دارم یعنی سبک زندگی خلاق و شاد برسونه. در مورد اونها در آینده بیشتر میگم.